هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد

من اینجــــا نشسته ام

و با همین سیـــــ ـگار

قــــطار می آفرینم

نمی شنـــوی …!؟

سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد …

می روم و پشت سرم آب نمی ریزند…

وقتی هوای رفتن دارم….

دریاهم به پایم بریزند بر نمیگردم…

بسلامتی اونی که عزیزم شد…

اما من عزیزش نشدم…

نوش…

بی حس شده ام از درد !

از بغــض !

فقط گاهـی

خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم را

شـبــهـــا زیــــر دوش آب ســــــــرد
رهــــا میکـــنـم بـغـــــض زخـــمـهــایــم را
در حالی که هــــمــــه میگویند :
خــوش به حـــالــَــش …
چه زود فــــــرامــــــوش کـــرد.

مدام گفتی خیالت تخت من وفادارم

و من چه ساده لوحانه خیالم را تختی کردم

برای عشق بازی تو با دیگری…

خوش به حال باد

گونه هایت را لمس می کند

و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند

تو را برگ درختی خلق می کردند؛

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…

خدایا میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی

روی کدام درخت در انتظار دندان های حریص من است؟

هوس کرده ام از زمین اخراجم کنی!

کــاش تــوی ایــن جــاده یه تابلــو نصــب میکــردن

واســه دلخــوشــیم…!!

“” تــــــــو “”

دو کیــــلومــــتر…!

به تو می اندیشم

به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

به خود و عشق عمیقت در تن

به تو و خاطره ها…

که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم…!!!

خودم را به شادیِ تو فروختم

و حواسم نبود که

حواست به بهایِ من نیست

حال

خیالت را می فروشم تا

خودم را پس بگیرم